چایِ سبز

باران بهاری

جمعه, ۴ فروردين ۱۳۹۶، ۰۵:۰۸ ب.ظ

دیشب که از عید دیدنی برگشتیم،نیم ساعت بعدش باران شدیدی شروع شد...واقعا شدید ها که مجبور شدیم جلوی در و پنجره ها پارچع پهن کنیم تا آبی که از درز در و پنجره ها داخل میشد، زندگی مان را خیس نکند.

الان اما هوا بهاری ست،شبیه رگبار های ناگهانی شمال، وقتی خانه مادربزرگ بودیم.یک دقیقه می بارد و دقایقی بعد انگار نه انگار.

امروز یک صفحه از رمانی را که یکسالی تصمیم به نوشتنش داشتم را شروع کردم.دکتر گفت که میتوانی بنویسی و تجاربت رغ در اختیار دیگران بگذاری...خیلی از خانوم ها از همین جاها شروع کردند،بدون هیچ پیشینه و سابقه ای و موفق هم بوده اند.

هنوز لباسم نیمه کاره روی میز ول شده،مانتویی را هم که در نظر داشتم هنوز برش نزده ام. با خودم فکر میکنم اگر تا رفتن مان به شمال آماده نشد هم مهم نیست،من که آدم لباس عید نیستم و لباس های مناسبی هم دارم که در کمد لباس م ،در خانه مادری خاک میخورد،سبک هم سفر میکنم اینطوری.

فقط روبالشی ها را حتما تمام کنم و خصوصا قبلش لبه چادر خانوم ح را سینگر کنم و تحویلش بدهم که بدقولی نشود.

چند کتاب سفارش داده بودم که هنوز به دستم نرسیده.20 هزار تومان هزینه پست و 10 روز تاخیر،حالا هم که به تعطیلات برخورد.

.

.

احساس میکنم دل گنده شده ام،زیادی دل گنده که امروز به حسام گفتم بیا این چند روزی عیدی هم رویش،بعد از عید به دیدن خانواده هایمان برویم.

.

.

سال نو مبارک.

  • ملیکا ع.

بهار

تعطیلات

سال نو

عید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی