چایِ سبز

شاید زمانِ آن فرا رسیده که از پیش نویس در بیاید 1

سه شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۴۰ ق.ظ

اختلاف سنی من و دختر های عموی بزرگم زیاد است.

کوچکتر که بود_سنین ابتدایی_ و آنها دانشجو ، همیشه زمزمه هایی از کارهایشان میشنیدم البته یواشکی گوش میدادم (:

دختر عمو سین ، تهران درس میخواند و میگفتند که بعضی شب ها خانه دوس پسرش میخوابد. یکبار در مسیر سوار ماشین ما شده بود و من به موهای چتری اش نگاه میکردم. آن موقع ها تازه مد شده بود اما بهش ،به صورت گردش نمی آمد چون چتری هایش زیادی کوتاه بودند.

چند سال بعد دختر عمو سین با پسر خاله اش ازدواج کرد.یک ازدواج سنتی.

هیچ کدام همدیگر را دوست نداشتند اما نمیدانم چرا به آن ازدواج تن دادند.یک سال نگدشته بود که صاحب پسری شدند. بعد از 5 یا 6 سال زندگی مشترک هم از هم جدا شدند چون پای شوهرش لغزید...

ادامه دارد...

  • ملیکا ع.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی