چایِ سبز

۱ مطلب با موضوع «چایِ کودکی» ثبت شده است

تا آن وقت چای سبز نخورده بودم اما شنیده بودم از این و آن که خیلی ها به خاطر لاغری استفاده می کنند.

وسوسه شدم.ایام دانشجویی بود و خوابگاه.یکی از بچه ها استفاده می کرد.یک مقدار برایم ریخت توی لیوان،آبجوش اضافه کرد و گفت پنج دقیقه ای صبر کنم تا دم بکشد.

کنجکاو بودم.به یک دقیقه نکشیده لیوان را آوردم سمت بینی ان که عطرش را بدانم.هنوز نصف ریه هایم پر نشده بود که پرت شدم به کودکی هایم. آن وقت هایی که فصل چینِ چای بود،به روستای مادری می رفتیم.

بزرگتر ها مشغول کار بودند و ما نوه های کوچکتر گرمِ بازی،توی حیاط زیر درختِ تناور گردو که سبدهای بزرگ چایِ تازه چیده شده را می ریختند آن جا روی هم، خودمان را پرت می کردیم روی کُپه های چای ...انبار گوشه حیاط پر از عطر چای بود...میترسیدم موقع جست و خیز و غلتیدن،چیزی برود توی لباسم یا گوش و بینی ام و هی احتیاط می کردم اما کاش بی خیال بودم و رها تر شادی می کردم... خوشحال بودیم و ریه هایمان پر از عطر چای بود.

غیر از یکبار بعد از آن شب،دیگر چای سبز نخوردم.البته قصد کردم اما به دلایلی نشد و بعدش هم نخواستم...میدانستم دیگر آن خاطره تکرار نمی شود.