چایِ سبز

قصه شب

سه شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۴۳ ق.ظ

هر شب قبل خواب به اتفاقات اون روز فکر میکنم و اگه اتفاق خاصی نیفتاده باشه،برمیگردم به گذشته ها.

امشب حسام نیست.

تنهام و وقت زیادی دارم برای فکر کردن و زخم زدن به ذهنم.

برای مقابله با این حرکت سادیسمی تصمیم گرفتم با کسی حرف بزنم.کسی بیدار نبود.کسی یعنی خواهرم یا دوست صمیمی ام.

یک نفر آنلاین بود و از سر تنهایی سلام و احوالپرسی کردم. واقعا حرکت رقت انگیزی بود ولی من اینکار را کردم و میدانستم که بعدش پشیمان خواهم شد و اینطور هم شد.

دختر خوب و مهربانی که دوست دارد همه چیز یاد بگیرد اما وقتی این بار برای اولین بار حرف از هزینه به میان آوردم،مِنّ و مِنّی کرد و با بهانه ای منصرف شد و به کنایه گفت مشتریت پرید.

البته خب تا قبل از نوشتن این جملات کمی ناراحت بودم اما حالا میبینم که اینکه برای هنر و زمانی که صرفش میکنم ارزش قائل شده ام ،فراموشم می شود.

خیلی وقت ها شده که رایگان برای دیگران کاری آماده کرده باشم،خیاطی و آموزشش،آموزش قلاب بافی،ترجمه مقاله و ...-خیلی هم بی ربط به هم- در واقع یعنی همیشه اما به توصیه یک دوست که اگر شده پانصد تا تک تومنی هم بگیر اما رایگان کار نکن،چون آنوقت به خاطر پولی که می دهند حرف و ایرادی به کارت وارد نمی شود.

رُک گویی دوای دردی بود که سال ها به دیگران تجویزش میکردم اما خود از آن غافل بودم.

  • ملیکا ع.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی