قصه شب
هر شب قبل خواب به اتفاقات اون روز فکر میکنم و اگه اتفاق خاصی نیفتاده باشه،برمیگردم به گذشته ها.
امشب حسام نیست.
تنهام و وقت زیادی دارم برای فکر کردن و زخم زدن به ذهنم.
برای مقابله با این حرکت سادیسمی تصمیم گرفتم با کسی حرف بزنم.کسی بیدار نبود.کسی یعنی خواهرم یا دوست صمیمی ام.
یک نفر آنلاین بود و از سر تنهایی سلام و احوالپرسی کردم. واقعا حرکت رقت انگیزی بود ولی من اینکار را کردم و میدانستم که بعدش پشیمان خواهم شد و اینطور هم شد.
دختر خوب و مهربانی که دوست دارد همه چیز یاد بگیرد اما وقتی این بار برای اولین بار حرف از هزینه به میان آوردم،مِنّ و مِنّی کرد و با بهانه ای منصرف شد و به کنایه گفت مشتریت پرید.
البته خب تا قبل از نوشتن این جملات کمی ناراحت بودم اما حالا میبینم که اینکه برای هنر و زمانی که صرفش میکنم ارزش قائل شده ام ،فراموشم می شود.
خیلی وقت ها شده که رایگان برای دیگران کاری آماده کرده باشم،خیاطی و آموزشش،آموزش قلاب بافی،ترجمه مقاله و ...-خیلی هم بی ربط به هم- در واقع یعنی همیشه اما به توصیه یک دوست که اگر شده پانصد تا تک تومنی هم بگیر اما رایگان کار نکن،چون آنوقت به خاطر پولی که می دهند حرف و ایرادی به کارت وارد نمی شود.
رُک گویی دوای دردی بود که سال ها به دیگران تجویزش میکردم اما خود از آن غافل بودم.
- ۹۵/۱۲/۱۰