چایِ سبز

۳ مطلب با موضوع «چایِ عاشقانه» ثبت شده است

چند دقیقه قبل،از یکی از کارهای حسام داشتم حرص میخوردم که اتفاقی به پستی در اینستاگرام برخوردم.

خانومی به شیوه ای باورپذیر درباره اینکه نباید درباره چیزهای بی خودی حرص خورد نوشته بود و من خیلی آروم شدم.

مدام میاد تو ذهنم.

اینکه به جای عصبی شدن در شرایطی که به نظر خودمون ایده آل نیست،بهتره که از چیزای کوچیک دیگه لذت ببریم.

بزرگترین دغدغه من تو زندگی مشترکمون اینه که حسام خیلی هوای خونوادشو داره و این افکار مالیخولیایی رو برام به همراه میاره.

من بعد میگم بی خیال!

چون به همون اندازه و یا بیشتر به من هم توجه داره،خونواده ش هم حواسشون به من هست...نمیدونم این حسادت مسخره چیه که افتاده به جونم.

تحصیلات،هنر و محل رجوع مردم بودن مهم نیست،مهم اینه که عالم بی عمل نباشم.

پناه بر خدا


.

در حالی که ظرف های شام رو میشستم ،تلفنی هم با مامان حرف میزدم که پدر از آن طرف خط پرسید حسام ظرف شستن بلده؟

پشت به ظرفشویی ایستادمو گفتم حسام! بابا میپرسن ظرف شستن بلدی؟

و جوابشو میدونستم... دوران مجردی منت مامانش میکرده که ظرفارو بشوره اما بعد از ازدواج فقط وقتی من خونه نیستم اینکارو میکنه (:

.

.

چند روز پیش بهش گفته بودم دیگه برام گردو نمیشکنی،فقط برای خودت میشکنی،میخوری،میری!

گفت: خودت بشکن خب!

من: /:

عادت ندارد سفره را جمع کند.امروز که دیرتر بیدار شدم و مشغول مرتب کردن خانه... پرٍ سفره را که کنار زدم ،چند گردوی شکسته خودنمایی می کرد.

 



از وقتی برگشتم خونه م لای کتابامو باز نکردم.
دو تا پیراهن برای حسام دوختم و الان هم شروع کردم به دوختن مانتو برای خودم.کلا ارشد و اینا خدافظ
تصمیم گرفتم که یه دوربین عکاسی بخرم،از وقتی هم که گوشی دوربین دارم خراب شد مصمم شدم.
حسام این خیلی سرش شلوغه و دیر میاد خونه.
این سریال پاستا چی میگه واقعا...حیف زمانی که پای اون هدر شد،آخه اگه سریالی قراره انقد سانسور بشه و انقدر نامطابقت های فرهنگی داره اصلا چرا خریداری میشه؟!