چایِ سبز

آمپر ِ سوخته

پنجشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۰۴ ق.ظ

جدیدا نمیدانم چه بلایی به سرم آمده و نمیدانم شاید هم رحمتی بر سرم نازل شده که باید حتما ظرف ها را سر وقت شسته و سینک را خالی کنم،در هر شرایطی حتی اگر خیلی خسته باشم! یک نوع وسواس باشد شاید برای منی که گاها پیش میامد بگذارم سینک پر شود تا آخر شب یا صبح روز بعد!

پریروز درگیر ترجمه دقیق یک طرح بود برای در آوردن ابعاد دوختش و حسام هم داشت نقدی می نوشت و من مدام میان تمرکزش بود که حسام این یعنی چقدر؟

میگفت خانوم خودت حساب کن دیگه اما خب نمیداند مغزی که خسته شده و ناراحت است که چرا اندازه گیری ها جور در نمی آید یعنی چه!

ساعتی گذشت در حالی که احساس کردم رگ های مغزم متورم شده...همه چیز را پاک کردم و مجددا یه نگاهی به طرح اصلی انداختم. میان بر هایی که در ذهنم داشتم را پیاده کردم و به راحتی همه چیز حل شد که با داده ها هم دقیق جور در می آمد.

.

گاهی می بینیم یک سبکی خوب است برای کارمان،روابط مان ،زندگی مان اما مراحلش جور در نمی آید، پازل کامل نمی شود ،استادی برای درس گرفتن هم نیست...یک وقت هایی خودمان باید پیامبر زندگی هودمان باشیم.

.

.

پ.ن:جدیدا خیلی درگیر بحث و تنش می شویم... من و حسام... و انتهایش هر دو پشیمان ...همه این ها شاید بخاطر دوری از خانواده ها باشد. گفتم حسام جان بیا من بعد یک دفتر بگذاریم،ملزم باشیم جای جر و بحث علنی،داخل آن دفتر گلایه مان را بنویسیم،جواب طرف مقابل هم همان جا...چون نوشتن است و کمی دشوار شاید و نیاز به فکر کردن،حرف اضافی نمی زنیم،اصل مطلب سریعا مطرح و آتش به پا نمی شود!

  • ملیکا ع.

همسرانه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی